چاپ نیمه شب - پنجاه و سه - آمریکا، تنها مجرم اتمی جهان


http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/9171/H/usa-nuclear-c.jpg

تنها مجرم اتمی جهان اینك به دروغ خود را مدعی مبارزه با گسترش سلاح اتمی معرفی می‌كند در حالیكه یقیناً هیچ اقدام جدی در این مسیر صورت نداده است و هرگز صورت نخواهد داد. اگر ادعای مبارزه با گسترش سلاح هسته‌ای آمریكا دروغ نبود، آیا رژیم صهیونیستی می‌توانست ضمن خودداری از پذیرش مقررات بین‌المللی در این زمینه به ویژه ان.پی.تی، سرزمین اشغال شده‌ی فلسطین را به زرادخانه‌ای مبدل سازد كه انبوهی از سلاح‌های هسته‌ای در آن ذخیره شده است؟

متن پیام | تصویر بزرگتر

» حرکت وبلاگي انتشار بخشهاي مهم پيام رهبري براي خلع سلاح اتمي

چاپ نیمه شب - پنجاه و دو - خودم هم داغدار هستم...


گفت: «تدارك ببينيد، قرار است ایشان در مراسم تشيع شركت كنند». گفتم: «چرا از قبل نگفتيد كه ما آمادگی داشته باشيم؟» گفت: «ساعت 8:30 صبح به من زنگ زدند و پرسيدند شما نرفتيد مراسم تشييع؟»، گفتم داريم می‌رويم؛ فرمودند: «مراسم تشييع در حوزه‌ی هنری است؟» گفتم بله. فرمودند: «من دلم گرفته، دلم غم دارد؛ می‌خواهم بيايم».

پيكر سيدمرتضی بر دوش مردم در مقابل حوزه‌ی هنری تشييع می‌شد.‌ ماشین در خيابان سميه ايستاد.‌ آقا پياده شدند و كنار پيكر سربازشان ايستادند و زير لب زمزمه كردند: «إنا لله و إنا إليه راجعون». بعد در جستجوی خانواده شهيد، نگاهی به اطراف انداختند اما به‌خاطر ازدحام مردم نشد از نزديك خانواده‌ را ببينند و گفتند: «از طرف بنده به خانواده‌ی شهيد تسليت بگوييد؛ گرچه من خودم هم در اين مصيبت داغدار هستم». بعد آرام و بی‌صدا در حالی كه چشم به تابوت سيدمرتضی دوخته بودند، به راه افتادند.

اواخر فروردین 72 بود، در صفحه‌ی اول قرآن خانواده‌ی آوینی نوشته شده بود: «به ياد شهيد عزيز، سيد شهيدان اهل قلم، آقای سيدمرتضی آوينی كه يادش غالباً با من است».

http://khamenei-pic.com/AX/weblog/avini.jpg

متن از اینجاست.

چاپ نیمه شب - پنجاه و یک - دخترک


وسایل‌مان را از دستگاه رد كردیم و داخل شدیم. آنجا دیدم همان مرد دارد دختر بچه‌اش را آرام می‌كند. دختر گریه می‌كرد و وسط گریه هم چیزهایی می‌گفت كه فقط پدرش می‌فهمید. مرد گفت: باباجان اشكال نداره، مگه نمی‌خوای آقا را ببینی خوب باید عروسكت اینجا بمونه. بریم یكی دیگه برات می‌خرم.

دخترك همچنان گریه می‌كرد. مرد گفت: اصلا بیا بریم آقا كه آمد، به خود آقا بگو عروسكت را گرفتند. جلو رفتم دست به چانه دخترك گرفتم و گفتم: عموجان اشكال نداره، موقع برگشتن عروسكت را بردار. دخترك ولی به حرف ما توجهی نمی‌كرد. اشك از گوشه چشم‌هایش در می‌آمد و روی صورتش سر می‌خورد پایین. دلم برایش سوخت. همین طور برای پدرش كه تقریبا هیچ راهی برای آرام كردن دخترك پیدا نمی‌كرد و این حال را فقط كسانی می‌فهمند كه دختر كوچك داشته باشند. نمی‌توانستیم بایستیم و باید می‌رفتیم. دخترك ماند با پدری كه جلویش نشسته بود و زانویش را زمین گذاشته بود و سعی می‌كرد آرامش كند.

   

بلند شدم و دوباره نگاه كردم. یك دفعه دختركی روی دوش پدرش وسط جمعیت توجه‌ام را جلب كرد. همان دختركی بود كه یكی دو ساعت پیش به خاطر عروسكش گریه می‌كرد. حالا روی دوش پدرش بود، نیشش تا بناگوش باز بود، عروسكش را بغل گرفته بود و رهبر را نگاه می‌كرد. معلوم نبود عروسك را چطور پس گرفته بودند. یكی از رفقای عكاس را صدا زدم و گفتم فلانی از آن دخترك عكس بگیر. نمی‌توانست روی داربست‌ها بایستد. كمكش كردم، كمرش را گرفتم و او هم عكسش را گرفت. چقدر ته دلم خوشحال بودم از خوشحالی دخترك و احتمالا پدرش و این حرف را تا كسی دختر كوچكی نداشته باشد، نمی‌فهمد.

مهدی قزلی | 29 سال بعد در کنار کرخه | 1389

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/9089/C/890111-4-20.jpg

چاپ نیمه شب - پنجاه - روحی لتراب مقدمه فداء


http://khamenei-pic.com/AX/weblog/890115.jpg

سیدعلیِ خامنه‌ای، ره‌برِ انقلاب، تمامِ هیبت و قدرت و عظمتش در این است که بعد از شنیدنِ نامِ حضرتِ صاحب بگوید روحی لتراب مقدمه فداء... روحم به فدای خاکِ قدومِ مهدیِ فاطمه باد... جز این اگر باشد که همه‌ی ما ول‌معطلیم. این همان حکمتی است که سال‌ها پیش علی معلم دامغانی این‌گونه‌اش سروده بود:

ای پیر با تو ام، تو امام زمان نه‌ای
اما که گفت با تو که کهف امان نه‌ای
رضا امیرخانی | داستان سیستان | 1381

چاپ نیمه شب - چهل و نه - آقای فرمانده


http://khamenei-pic.com/AX/weblog/59-89.jpg

چاپ نیمه شب - چهل و هشت - یا حسین


http://khamenei-pic.com/AX/weblog/890111.jpg

چاپ نیمه شب - چهل و هفت - براى من زابل مركز دنيا مى‌شد!


در جمهورى اسلامى، هر جا كه قرار گرفته‌ايد، همان‌جا را مركز دنيا بدانيد و آگاه باشيد كه همه‌ى كارها به شما متوجه است.
http://khamenei-pic.com/AX/weblog/jebhe-1.jpg
چند ماه قبل از رحلت امام (رضوان‌ا‌للّه‌عليه)، مرتب از من مى‌پرسيدند كه بعد از اتمام دورۀ رياست جمهورى، مى‌خواهيد چه كار كنيد. من خودم به مشاغل فرهنگى زياد علاقه دارم؛ فكر می‌كردم كه بعد از اتمام دورۀ رياست جمهورى، به گوشه‌ايى بروم و كار فرهنگى بكنم.
وقتى از من چنين سؤالى كردند، گفتم اگر بعد از پايان دورۀ رياست جمهورى، امام به من بگويند كه بروم رئيس عقيدتى، سياسى گروهان ژاندارمرى زابل بشوم -حتى اگر به جاى گروهان، پاسگاه بود- من دست زن و بچه‌ام را می‌گيرم و مى‌روم! واللَّه اين را راست مى‌گفتم و از ته دل بيان می‌كردم؛ يعنى براى من زابل مركز دنيا مى‌شد و من در آن‌جا مشغول كار عقيدتى، سياسى مى‌شدم!  به نظر من، بايستى با اين روحيه كار و تلاش كرد و زحمت كشيد؛ در اين صورت خداى متعال به كارمان بركت خواهد داد.

بیانات در ديدار با مسئولان سازمان تبليغات اسلامی در پنجم اسفند 1370

چاپ نیمه شب - چهل و شش - قدیم‌ترها


قدیم‌ترها از این عکس‌ها از آقا منتشر می‌شد:

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/1677/B/020.jpg

چاپ نیمه شب - چهل و پنج - بهار آمد


یک سال سرشار از خستگی به بهار رسید. عیدتان مبارک و خسته نباشید آقای مظلوم ما.

http://khamenei-pic.com/AX/weblog/bahar.jpg

پی‌نوشت: اولین چاپ نیمه‌شب سال جدید بودها!